” … و واقع شد که چون از مشرق کوچ می کردند، همواری ای در زمین شنعار یافتند و در آنجا سکنی گرفتند. و به یکدیگر گفتند: بیایید، خشتها بسازیم و آنها را خوب بپزیم.” و ایشان را آجر به جای سنگ بود، وقیر به جای گچ. و گفتند:” بیایید شهری برای خود بنا نهیم، و برجی را که سرش به آسمان برسد، تا نامی برای خویشتن پیدا کنیم ، مبادا برروی تمام زمین پراکنده شویم.” و خداوند نزول نمود تا شهر و برجی را که بنی آدم بنا می کردند، ملاحظه نماید. و خداوند گفت: “همانا قوم یکی است و جمیع ایشان را یک زبان و این کاررا شروع کرده اند، و الان هیچ کاری که قصد آن بکنند، از ایشان ممتنع نخواهد شد.” اکنون نازل شویم و زبان ایشان را در آنجا مشوش سازیم تا سخن یکدیگر را نفهمند.” پس خداوند ایشان را از آنجا بر روی تمام زمین پراکنده ساخت و از بنای شهر باز ماندند. از آن سبب آنجا را بابل نامیدند، زیرا که در آنجا خداوند لغت تمامی اهل جهان را مشوش ساخت. و خداوند ایشان را از آنجا بر روی تمام زمین پراکنده نمود”.
عهد عتیق، سفر پیدایش باب 11
شاید دارید فکر میکنید این نقل قول چه ارتباطی با برج بابل دارد اما جالب است بدانید این نقل قول دقیقا به همین برج (زیگورات) اشاره میکند. در حدود 600 سال قبل از میلاد مردم بابل به فکر ساخت برجی افتادند که تا آسمان (بهشت) برسد. هدف از ساخت این برج عظیم این بود که همه مردم را در آن جمع آوری کنند و با اینکار از پراکندگی مردم بر روی زمین جلوگیری کنند و همه یک زبان واحد داشته باشند. در حالیکه خداوند فرموده بود در زمین پراکنده گردید و هر قومی در جایی مستقر بگردد.
چنین باوری وجود دارد که خداوند از غرور مردم خشمگین گشت و هیچگاه ساخت این برج به اتمام نرسید. چنین شد که مردم پراکنده گشتند و هر قومی زبان خاص خودش را ساخت و رویای زبان واحد از بین رفت.
تا به اینجا این موضوع از روی باورها و عقاید بررسی شد اما این باورها و عقاید همانند باورهای جا افتاده دیگر یک جنبه واقعی نیز دارد.
در واقع طبق شواهد تاریخی برج بابل حقیقت داشته است اما مکان دقیق این برج عظیم معلوم نیست. بطور تقریبی گفته میشود که جایی در نزدیکی بین النهرین واقع شده بود.
تصاویری که در زیر از این برج میبینید توسط نقاشهای متعدد و بر اساس شواهدی موجود کشیده شده اند. همانطور که در بیشتر این تصاویر مشاهده میکنید این برج شکل ظاهری خانه موریانه داشته است. که این معماری به آن امکان مرتفع شدن برج را با مصالح پیش پا افتاده آن زمان میداده است. حال اینکه دلیل اصلی به اتمام نرسیدن این برج زیاده خواهی بشر در آن زمان بوده است و یا مشکلات دیگر هنوز مبهم است. اما به جرات میتوان گفت حتی تصور ساخت این بنای عظیم در آن زمان یک حماسه بزرگ بوده است!
نمرود همان سارگون اكدي (شاروكين) است.
اين شعر در حدود هزار سال پس از مرگ سارگون اكدي سروده شده است، لطفا با شعر پروين اعتصامي در مورد زندگي نمرود مقايسه شود تا حقيقت را دريابيم.
1.Sargon, the mighty king, king of Akkadê am I,
2. My mother was lowly; my father I did not know;
3. The brother of my father dwelt in the mountain.
4. My city is Azupiranu, which is situated on the bank of the Purattu [Euphrates],
5. My lowly mother conceived me, in secret she brought me forth.
6. She placed me in a basket of reeds, she closed my entrance with bitumen,
7. She cast me upon the rivers which did not overflow me.
8. The river carried me, it brought me to Akki, the irrigator.
9. Akki, the irrigator, in the goodness of his heart lifted me out,
10. Akki, the irrigator, as his own son brought me up;
11. Akki, the irrigator, as his gardener appointed me.
12. When I was a gardener the goddess Ishtar loved me,
13. And for four years I ruled the kingdom.
14. The black-headed peoples I ruled, I governed;
15. Mighty mountains with axes of bronze I destroyed (?).
16. I ascended the upper mountains;
17. I burst through the lower mountains.
18. The country of the sea I besieged three times;
19. Dilmun I captured (?).
20. Unto the great Dur-ilu I went up, I . . . . . . . . .
21 . . . . . . . . . .I altered. . . . . . . . . . . . . . .
22. Whatsoever king shall be exalted after me,
23. . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
24. Let him rule, let him govern the black-headed peoples;
25. Mighty mountains with axes of bronze let him destroy;
26. Let him ascend the upper mountains,
27. Let him break through the lower mountains;
28. The country of the sea let him besiege three times;
29. Dilmun let him capture;
30. To great Dur-ilu let him go up.